جدول جو
جدول جو

معنی ابن الارض - جستجوی لغت در جدول جو

ابن الارض
(اِ نُلْ اَ)
غریب. مسافر.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ تُلْ اَ)
سنگریزه. حصاه.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُلْ ؟)
ظاهراً یکی از روات ذوالرمۀ شاعر است، و لیث بن ضمام اشعار ذوالرمه را از او روایت کرده است. رجوع بفهرست ابن الندیم چ قاهره ص 225 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُل کَ)
قطف. (تاج العروس). خوشۀ انگور
لغت نامه دهخدا
(اِ نُلْ حَ)
مرد کارزاری. مرد جنگی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ اِ هََ)
روشنائی آفتاب. ضحی الشمس. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُلْ اُ)
دوست گزیده
لغت نامه دهخدا
(ب بَ تُلْ اَ)
حیوان عظیم الجثه که در آخرالزمان پیدا آید و آن علامت نزدیکی قیامت باشد. عفنط. (منتهی الارب). دابهالارض از علامات قیامت است یا نخستین علامت است که کوه صفا منشق شود و از آن برآید به مکه و مردم بسوی منی روان باشندو قیل از طائف یا در سه مکان سه مرتبه برآید و با وی عصای موسی و خاتم سلیمان باشد و مؤمنان را بعصا زند و درروی آنها بنویسد که هذا مؤمن و در روی کافران مهر کند و بنویسد که هذا کافر. (منتهی الارب). دابه ای است در جزایر بحر که تجسس اخبار کند و جملۀ آن اخبار به دجال بردارد. (معجم البلدان ذیل کلمه غر). دابهالساعه. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: دابهالارض از علامات قیامت است. و آن حیوانی است که کوه صفا راشکافته در مکه بیرون آید و در آن وقت مردم به منی میرفته باشند و گویند سه جا ظاهر شود سه بار و با او خاتم سلیمان و عصای موسی باشد. و مؤمن را عصا زند وبخاتم بر روی کافر مهر کند، پس نقش میشود که این کافر است. کذا فی المنتخب و اگر زیاده از این خواهی بکتب کلام و تفاسیر مراجعه فرمای - انتهی. از رسول صلعم مروی است که دابهالارض که خروجش نشان وقوع قیامت خواهد بود از کوه صفا بیرون خواهد آمد. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 70) : شاه را خبر کردند که شخصی می آید چون دابهالارض و ما از دیوان و پریان از این سهمناکتر کس ندیده ایم. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی). و برخاستن جهان را علامتها است، گفت چه علامت است، گفتند یکی آنکه آفتاب از غرب برآید و دابهالارض بیاید و یأجوج و مأجوع همچنین بیایند. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی) ، جانورکی چوبخوار. (ترجمان القرآن جرجانی). ارضه. مورچۀ چوبخوار. موریانه. مورچۀ سپیداورنگ (در تداول مردم قزوین). ج، دواب الارض
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ تُلْ اَ)
هیأت دان ها در تفسیر آن اختلاف دارند. گفته اند هرگاه دائره ای را در سطح نصف النهار فرض کنیم که بر روی قسمت معمورۀ زمین بخط استواء برخورد این دائره ربع معمور زمین را به دو بخش شرقی و غربی قطع و تقسیم میکند. نقطۀ تقاطع این دائره و خط استواء را قبهالارض نامند و آن طول قسمت معمور میان مشرق و مغرب و طول میان مواضعی را که بر خط استواء قرار دارد، به دو نصف میکند. و بالنسبه به این خط مفروض شهرها به شرقی و غربی تقسیم میشوند. این رأی هندیان است ولی مردم فارس گویند: قبهالارض وسط معموره است و گفته اند قبه اقلیم چهارم را بطول 90 درجه و عرض 36 درجه نصف میکند و معنای اینکه شهری بر روی قبه قرار دارد این است که ساکنین آن ساکنین قبه باشند یعنی بین دو انتهای معموره بر روی خط استواء، و گویند معنی آن این است که نصف النهار آن نصف النهار قبه باشد و قول نخست درست است زیراغرض از تعیین قبه این است که طالع در آغاز سال به افق قبه بیرون آید و طالع جهان نامیده شود و احکام جهان بر آن مبتنی گردد و بنابر اول طالع عالم مختلف نشود و بنا بر ثانی مختلف شود. عبدالعلی بیرجندی در حاشیۀ چغمینی چنین گفته است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَلْ لا)
ابوالحسن علی بن سلار، ملقب به ملک العادل سیف الدین و یا ابومنصور علی بن اسحاق، معروف به ابن سلار. وزیر ظافر عبیدی صاحب مصر. اصلاً ایرانی نژاد و از اکراد زراری است. او در رجب 543 ه. ق. بمقام وزارت ارتقا یافت و ابن خلکان گوید در جای دیگر یافتم که ملک ظافر در اوّل نجم الدین ابوالفتح سلیم بن محمد بن مصال را بوزارت گزیده بود و ابن سلار بطلب این مقام در شعبان 544 بقاهره لشکر کشید و ابن مصال چون خبر وصول ابن سلار به اسکندریه شنید به جیزه پناهید و ابن سلار بقاهره درآمد و زمام امور به دست گرفت و ملقب به عادل و امیرالجیوش گردید، ابن مصال جماعتی را از مغاربه و غیر آنان بمقابلۀ ابن سلار تحشید کرد، و عادل به دلاص بحرب وی شد و عساکروی بشکست و ابن مصال را بکشت و سر او بر نیزه کرد وبه بیستم ذی قعده همین سال بقاهره بازگشت و مستمراًتا آنگاه که کشته شد وزارت داشت. ابن سلار مردی شجاع و کاری و مائل به ارباب عقل و صلاح و شافعی مذهب بود. عده ای مساجد بقاهره بساخت و باز ابن خلکان گوید در ظاهر شهر بلبیس مسجدی دیدم که بدو منسوب بود و آنگاه که ابوطاهر احمد سلفی باسکندریه شد و در آنجا اقامت گزید ابن سلار از اکرام او چیزی فرونگذاشت و مدرسه ای بدانجا بنا کرد و تدریس آن باحمد محول داشت و شافعی مذهبان را جز این مدرسه ای در اسکندریه ندیدم. با این همه ابن سلار مردی جائر و ظالم بود چنانکه گویند وقتی که او هنوز فردی سپاهی بود نزد موفق ابوالکرم بن معصوم تنیسی مستوفی دیوان رفت و از غرامتی که بر او نهاده بودند شکایت برد و مناظرۀ آنان دراز کشید، ابوالکرم گفت سخن تو بگوش من فرونشود و او از این گفتار کینۀ موفق بدل گرفت و آنگاه که بوزارت رسید او را دستگیر کرد و فرمان داد میخی طویل در یک گوش او فروکوفتند تا از گوش دیگر سر بیرون کرد و هر بار که او فریاد کرد ابن سلار گفتی اکنون سخن من در گوش تو فروشد وسپس امر داد تا او را بیاویختند. آنگاه که بلاره مادر ابوالفضل عباس بی ابن الفتوح بن یحیی بن تمیم بن معز بن بادیس صنهاجی با پسر خردسال خود از افریقیه بدیار مصر شد عادل مذکور او را بزنی کرد و عباس را چون فرزندی در خانه میداشت. زمانی که این پسر بزرگ شد عادل اورا بجهاد به شام فرستاد و اسامه بن منقذ با او بود، اسامه او را بفریفت و بتطمیع وزارت بکشتن عادل برانگیخت و او چون بازگشت در محرم 548 عادل را در خانه خویش به دست نصر پسر خود در بستر بکشت. ابن خلکان راجعبه پدر علی بن سلار گوید او در خدمت سقمان بن ارتق صاحب قدس بود وقتی که افضل امیرالجیوش، بیت المقدس را ازسقمان بستد گروهی از عساکر سقمان بدو پیوستند که ازجملۀ آنان سلار پدر عادل مذکور بود و افضل او را برکشید و لقب سیف الدوله داد و پسر او عادل را در جملۀصبیان حجر درآورد و صبیان حجر هر یک اسبی و عده ای داشتند که بمحض ارجاع خدمتی بدانان، حاضرالسلاح و مهیای کار بودند مانند داویه و استبار (کذا، و شاید: اسپتار یا اسپدار و یا اسکدار) رفته رفته حافظ خلیفه بر مرتبت او بیفزود تا ولایت اسکندریه بدو داد. و لقب عادل رأس البغل بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ اَبْ با)
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن ابی بکر قضاعی (595-658 ه. ق.). مورخ و شاعر و ادیب. تولد او در شهر بلنسیه. و نزد حکام بلنسیه صاحب سر بوده. وقتی مسیحیان این شهر را محاصره کردند به سفارت نزد امیر تونس رفت و از او درخواست که مسلمین اندلس را یاری دهد لیکن چون مسیحیان شهر بلنسیه را متصرف شدند ابن ابار با عائلۀ خود از وطن خویش هجرت کرده بتونس رفت و رازدار یا صاحب السر سلطان تونس شد و نوشتن طغرا به او محول گشت. چندی نیز معزول و باز بکار سابق گماشته شد. در آخر بعلت بدرفتاری، درباریان را از خود ناراضی و سلطان را خشمگین ساخت تا روز چهارشنبه 20 محرم 658 کشته شد. و جسد او را با تمام مصنفات و اشعار وی که بدست آوردند بیک جا بسوختند. این مرد بعلت نامعلومی معروف به الفار (موش) بوده. از اوکتب ذیل باقی مانده است: کتاب التکمله که متمم کتاب الصلۀ ابن بشکوال است. المعجم فی اصحاب القاضی الامام ابی علی الصدفی. کتاب الحلهالسیراء. و این سه در اروپا چاپ شده است. کتاب اعتاب الکتاب. کتاب تحفهالقادم
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ رِ)
ابوحفص و ابوالقاسم عمر بن ابی الحسن علی بن المرشدبن علی الحموی الاصل، المصری المولد و الدار و الوفات، معروف به ابن فارض و منعوت به شرف. عارف و شاعری معروف. اصلاً از مردم حماه شام است و در قاهره به سال 576 ه. ق. متولد شده. پدر او قاضی قاهره و خود او مردی صالح و کثیرالخیر بود و مدتی مجاورت خانه خدا گزید. وی را اشعار بسیار و قصاید نیکو و طویل با اسلوبی لطیف و رائق به طریقۀ فقراء و اصطلاحات و منهج آنان و نیز دوبیتی و موالیا و الغاز هست و دیوان او را گرد کرده اند. وفات او در سال 632 بقاهره بوده و مدفن وی در جبل مقطم و تربت او زیارتگاه است. و دو قصیدۀ تائیه و یائیۀاو مشهور است و دیوان قصائد او را ادبا و علماء بسیاری شرح کرده اند و کاملتر از همه شرح شیخ حسن بوری است و قصیدۀ تائیۀ او را خاصهً شروح بسیار است، ازجمله شرح فارسی مولانا عبدالرحمن جامی و شرح فرغانی
لغت نامه دهخدا
گیاهی است ازتیره مرکبان جزو گونه کنگرها که دارای خارهای فراوانی است و خودرو است و اکثر بمصرف تغذیه شترها دربیابانها میرسد و ریشه اش مصرف دارویی دارد اشخیص ادار ادارا ادادا ثغام شوک العلک الحداد بنگم خامالاون لوفش اطرکسیل اطراکسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبع الارض
تصویر سبع الارض
پرسیاوشان
فرهنگ لغت هوشیار
موریانه، ددسار (دجال) که در پایانگاه (آخرالزمان) پدید آید و خود نشانه رستاخیز باشد موریانه رونجه، جانوری عظیم الجثه که در آخر الزمان پدید آید و آن نشانه نزدیکی قیامت است دابه الساعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دابه الارض
تصویر دابه الارض
((بَّ تُ لْ اَ))
موریانه، جانوری عظیم الجثه که در آخرالزمان پدید آید وآن نشانه نزدیکی قیامت است، دابة الساعه
فرهنگ فارسی معین